چارلز بوکفسکی در یکی از اشعارش سطر تکان دهندهای دارد: « امیدوارم قبل از مرگم زندگیام را به دست بیاورم. » به گمان من برای به دست آوردن چنین خواستی میبایست نخست آرزوی بزرگتری داشت: « امیدوارم قبل از مرگم زندگیام را به یاد بیاورم » تا شاید با تکیه به آنچه به یاد میآید امیدوار بود که قبل مرگ آن را به دست آورد، چرا که زندگی کردن تنها در سعی و کوشش ما نیست که ساخته و یا آشکار میشود، گاهی به شیوهٔ هولانگیزی زندگی به دست نیامده حاصلِ به یاد نیامدن آن است، به یک معنا زندگی که در اکنون به یاد نیاید در آینده محقق نمیشود. به همین دلیل؛ کسی که گذشتهاش مخدوش و یا نابود شده باشد آیندهاش نیز نامعلوم میگردد و در نبود چنین گذشتهای مُدام باید به در و دیوار خورد و زندگی در چنین وضعیتی در نهایت به تقلا میرسد و یا به آن مبتلا میگردد. شاید در این دست و پا زدنها به خیلی چیزها برسیم اما به چشماندازی در آن نه، زندگی نه چیز است و نه موقعیت، شبیه جاست و یا دقیقتر فضاییست که به ما شکل میدهد، نیروییست که محکم در افت و خیزهایِ ناجور پشت و پناه ماست، به معنی واقعی کلمه زندگی گذشته داشتن است، یا مستقر شدن در گذشتهای است که در اکنون به یاد میآید، بدین معنا، زندگی متکی به خاطرهای از گذشته است که در ما کار میکند، و دقیقتر شاید زندگی خاطرهای است که در ما وفادار مانده است و اگر زندگی معنایی داشته باشد بیشک آن معنا از دلِ شکلی از وفاداری برخاسته است. البته به شرطی که این خاطره برای وفادار ماندن در انبوه حوادث نابههنگام به یاد بیاید، و یا بدین شرط که گذشته آدمی اینقدر له نشده باشد که با هیچ تکانهای نتوان بیدارش کرد …. «مرا به نام خطاب کن» اعادهی نام است، و یا دربارهی طلب نام های های سرکوب شده است، داستان یکی از ماست که میخواهد در این ویرانه خودش را بهیاد بیاورد، تا شاید زندگی که نه بلکه تنها امیدوار زندگیش باشد….
ویدیو اینستالیشن نویسنده و کارگردان: محمد پرویزی ویلنسل: یاسمن کوزهگر اجراگران: ( در بخش ویدیو پرفورمنس فصل سوم پروژه: فراموشی) اجرا: گالری فضای باز ریشه ۲۹ شروع پروژه: شهریور ۱۴۰۲
اجرای اول مرا به نام خطاب کن
[چهره را تاب آوردن] «صورت یا دقیقتر رخساره وقتی به چهره میرسد که بیحفاظ شود» بیحفاظ بودن یعنی آنی از صورت که در پس و پشتِ هیچ کلمهای پنهان نشده باشد، نبود کلمه چهره را بینقاب میکند، آگامبن میآورد :«پرده گشایی از چهره پرده گشایی از خودِ زبان است»، در این معنا؛ وقتی زبان از صورت کنار میرود تازه چهره آشکار میشود در نتیجه؛ چهرهٔ بینقاب، همان چهرهٔ بیزبان است، به همین علت چهرهای که صورتش را کنار میزند ناتوان و شکننده میشود، چون این چهره را هیچ کلمهای یاری نمیکند، با این حال چهره فقط در اوج این بیپناهی و ناتوانیست که آشکار میشود، آشکار شدن چهره گشودگی آن است، گشوده به روی خودش و چه بسا غریبتر گشوده به روی دیگری، از همین پهنهٔ بازِ چهره است که ما در دیگری و دیگری در ما فرو مینشیند، و هر فرو نشستنی علیرغم تمامی شکوهش تجربهٔ جانکاهیست، و از بارِ تحمل این بیتابیست که آگامبن یادآور میشود : «چهره یعنی بارِ این گشودگی را کشیدن و آن را تاب آوردن»
یادآوری محمد پرویزی
محمد پرویزی:
اجرای اول مرا به نام خطاب کن - عکس از: ویدا موسویان
محمد پرویزی – مرا به نام خطاب کن
با بازی: پانتهآ مهدینیا
طراحی و ساخت تصاویر ویدئویی: پژمان زهاب
طراحی اینستالیشن: مهسا مسعودی
عکاسی برای کتاب پروژه: دید استودیو
فیلمبردار: محمد آلادپوش، امین جعفری
گرافیک دیزاین: رضا باباجانی
عکاس پروژه: ویدا موسویان
طراحی، ساخت و اجرای سازههای فلزی: کاظم برغمدی، حامد برغمدی
طراحی و ساخت ماکت: علی سرمست
تدوین: آبتین جهانیان
چهره پرداز: مهرنوش طیبی
مستندساز: مجتبا فلاحی / استودیو فیلم مستند حرف هنر
تکنسین اجرای برنامه: حامد برغمدی
طراح لباس اجراگران: فائزه بختی
تروژکاژ و تدوین: صادق کندری( بخش آرت وال )
ساخت سازه حرکتی و طراحی سیستم ماشینری:محمدرضا صانعی
تیزر و موشنکرافیک: تیم ویژوال گالری ریشه: با مدیریت:
تصویربردار، عکاس: رامتین نهاوندی
گرافیک دیزاینر: یوسف علیبابا
تیم ترسیم معماری: هما نهاوندی، سپهر سیداصفهانی
ساکسیفون:هادی ثابت، البرز رهگذر
برنامه نویسی و اجرای پروجکشن: خشایار نویدی
نصب و اجرای سازه: ناصر شریف
پانتهآ مهدی نیا، زهره صولتی، ساناز صدقی، مهتا ابراهیمی
اجرای متن ( استیتمنت ) با همراهی لاله شاهمحمدی
مدیر پروژه: هدا سرگردان
تهیه کننده: جامعه هنری دیهیم
پایان پروژه: ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
جورجو آگامبن
و زندگی یعنی تجربهی همین چهرهٔ گشوده، و توانِ تاب آوردنِ بیتابیهایش، چهرهای که رویش به خود و به دیگری باز مانده است بخت آن را دارد که چیزی از زندگی بفهمد، وگرنه چهره فرو بسته میماند و در حد صورت تنزل مییابد، و یا صورتی میشود بیچهره….بخش هایی از نشست هفتگی – هفته اول: رضا عابدینی
با عنوان؛ تصویر- خاطره
بخش هایی از نشست هفتگی – هفته دوم: مهدی مقیمنژاد
با عنوان؛ حافظه، خاطره و تصاویربخش هایی از نشست هفتگی – هفته سوم: مهدی مقیمنژاد
با عنوان؛ انتزاع، خاطره و تصاویربخش هایی از نشست هفتگی – هفته چهارم: پوریا جهانشاد
با عنوان؛ خاطره اشتراکیپایان بخش اول
اجرای دوم مرا به نام خطاب کن
با یادآوری چگونه میتوان گذشته ی از دست رفته و یا مخدوش شده را باز آفرینی کرد.؟ چنین اتفاقی وقتی حاصل میشود که «یادآوری» توان آن را داشته باشد که از مرز تجربههای زیسته شده بگذرد و در این کنکاش مازاد آن را بیرون بریزد؛ به یک معنا جایی که به یاد آوردن توانایی به چنگ آوردن امکانهای بالقوه و تصاحب حوزههای درونماندگار گذشته را داشته باشد. در اینجا «یادآوری» تجدید خاطره نیست، همانگونه که لکان نشان داده است، «یادآوری» (recollection) (با تجدید) خاطره تفاوت دارد. از منظر لکان یادآوری، بازسازی کردن است، و یا درمان به وسیلهی یادآوری، «بازسازی» (reconstitution) کامل تاریخچهی سوژه است. این موضوع بیش از آنکه مسالهای مربوط به یاد داشتن باشد، راهی برای پشتیبانی و سامان هویت از همپاشیده و به همریخته است. با یادآوری میتوانیم هویت متلاشی خود را سروسامان دهیم؛ و هویت لزوما منِ زیسته شده نیست، بلکه تمامی احساسهای سرکوب شده و له شده، همچنین بار تاریخی آنها را نیز شامل میشود، در این ساحت یادآوری شکلی از بازسازی تجربه است فارغ از این که این تجربه را زیسته باشیم یا نه، در این فرایند خاطره مازادی فراتر از خودِ رویداد زیسته شده را بازتولید میکند؛نمونهی بیهمتای آن را والتر بنیامین، کار پروست میداند (در جستوجوی زمان از دست رفته) که نه تجدید خاطره بلکه یادآوریست.
راوی پروست جنونآسا به یاد میآورد تا بتواند خاطره را به تجربه بکشد؛ یا اینکه به تجربهی خاطره دست یابد. بنیامین در مقالهی «تصویرپروست» میآورد: «چون یک اتفاق تجربه شده، دستکم در نهایت در محدودهی تجربه قرار دارد. یک اتفاق به یادآوردهشده، آزاد و بدون محدودیت است، زیرا تنها کلید است، برای هر آنچه قبل از او و بعد از او آمدهاند؛ با این همه، به معنای دیگر، این خاطره است که این جا بایستگیهای دشوارِ بافت و در همتنیدگی را گسترش میدهد. وحدت و یکپارچگی متن تنها به دلیل Acyus purus (عملِ ناب) به یادآوردن است…» در کار پروست، بهیادآوردن برای گذشتن از مرزهای خاطره و رسیدن به جنسی از رویا؛ همان تصویری که به گفتهی بنیامین از متن پروست بیرون میزند؛ روزنهای به «امر نو». چنین رویکردی گذشته از آنکه هرگز تکافتاده و خیالی نیست، اعلام شده و بیشتر حمایت شده، حامل حقیقتی شکستنی و با ارزش یعنی تصویر است. این تصویر از بافت گذشتهی به یادآمده رها میشود. بنیامین میآورد: «پروست یک زندگی را نه آنطور که بوده، بلکه آنطور که کسی تجربهاش کرده یا در خاطرش مانده، توصیف کرده است.» این بدان معناست که خاطره در تراز مفهومیاش بیش از آنکه بخواهد به اتفاق زیستهشده متکی باشد، اساسا به جوهره و شکل تجربه در رویداد وابسته است؛ همان حقیقتی که (نه با تجدید خاطره) که به واسطهی توان یادآوری میتوان آن را از دل اتفاقها بیرون کشید.«یادآوری» چیزی شبیه تجربهی راه رفتن در خواب است، جسم چونان نعشی در خواب بیحرکت میماند اما وقتی خواب میبینیم بدون این که جسم ما جابجا شود، ما میتوانم راه برویم، یادآوری راه رفتن در سکون است اما در بیداری…
بخش هایی از نشست هفتگی – هفته پنجم: بهرنگ صمد زادگان
با عنوان؛ خاطره، تصویر و تاریخ
«بازخوانی انتقادی تاریخ ویدیوآرت»بخش هایی از نشست هفتگی – هفته ششم: امیر مازیار
با عنوان؛ تصویر، خاطره و خیالبخش هایی از نشست هفتگی – هفته هفتم: علیرضا تغابنی
با عنوان؛ فضا و خاطره
«پیرامون معماری و اینستالیشن»بخش هایی از نشست هفتگی – هفته هشتم: پاملا کریمی
با عنوان؛ هنر، خاطره و خیابانپایان بخش دوم
